هوش هیجانی و قانون جذب
«قانون جذب چیست؟ جدیدترین رازهای جذب ثروت، چگونه هوش هیجانی خود را افزایش دهیم» از جمله هزاران هزار تیتر متنوع و گوناگونیه که با یک جستجوی ساده در مورد هوش هیجانی و قانون جذب به اونها بر میخوریم. قانون جذب ، هوش هیجانی یا در اصل ضریب هیجانی از جمله مباحث عام و فراگیر در زمینه مدیریت محسوب میشوند که به صورت تک به تک در موردشان بسیار خواندهایم. اما در این مقاله سعی میکنیم شما رو با ترکیبی سنتزی از این دو عامل آشنا کنیم که در بسیاری موارد مورد غفلت واقع شده است.
هوش هیجانی چیست، تعریف قانون جذب
هوش هیجانی در تعریف معمول خودش به میزان ظرفیت هر فرد در درک روشن و شفاف احساسات انسانهای اطراف، همکاران یا زیردستان، و توانایی عکسالعمل به هنگام و به جا در برابر این احساسات گفته میشه. قانون جذب به اصولی گفته میشن که در صورت رعایت اونها توانایی تبدیل ایده به ماده یا به عبارت دیگه اندیشه به عمل برای فرد محیا خواهد شد.
رابطه هوش هیجانی و قانون جذب
سوال: چگونه میتوان قانون جذب را با هوش هیجانی مرتبط دانست؟ پاسخ : دیدار ما با انسانهایی که با هوش هیجانی خودمون سعی در درک احساسات و عکس العملهاشون داریم در محیط اطرافمون اتفاق میفته، پس درک شفاف اطرافیان منوط به درک شفاف از محیط و شرایط پیرامون ما و تابعی مستقیم از حال و هوای این محیطه، نکته کلیدی اینجاست که ما میتوانیم محیط پیرامون خودمون رو با طرز فکرمون و به طور خاص با «قانون جذب» تغییر بدیم یا حتی بسازیم! پس قانون جذب میتونه محیطی که هوش هیجانی خودمون رو در اون استفاده میکنیم رو تحت تاثیر قرار بده، و نقطهی اتصال این دو مفهوم دقیقا همینجاست.
آیا فرمول هوش هیجانی وجود دارد؟
نکته ی مهمی که باید اینجا اشاره کنیم اینه که عده ی زیادی هوش هیجانی رو با دانستن یکسری فرمولهای از پیش تعیین شده و رعایت کردنشون اشتباه میگیرند. حتی عدهای از محققان هستن که انواع احساسات آدمی رو در جدولی مشابه جدول مندلیف طبقهبندی کردن، و به هر حس وزن مخصوص به خودش رو دادن.
تستهای مختلف، از جمله شناختهشدهترین اونها در ایران تست هوش هیجانی گلمن ، هم برای سنجش ضریب این هوش در افراد طراحی شدن و مورد استفاده قرار میگیرن. اما دونستن صرف این فرمولها بدون تغییر نگرش و باور قلبی به اینکه احساسات پل ارتباطی بین تمام نسل بشر، از هر رنگ و نژادی، هستن ما رو به یاد فردی میندازه که آگاهی دقیقی از ریزترین قطعات یک اتومبیل و نحوه ی کارش داره اما توانایی رانندگی با اون رو نداره.
اما چگونه رانندگی اتومبیل احساسات رو یاد بگیریم؟
مدیرعامل یکی از شرکتهای معتبر که با مشکلات زیادی در روابط با همکاران و زیردستان خودش روبرو بود – و به عقیدهی من بر خلاف توجیهاتی که پیش میکشید همین عامل علت اصلی روند نزولی شرکت بود – روزی با بهت و حیرت تعریف میکرد که یک شب سرنوشتساز باعث زیر و رو شدن زندگی کاری و البته شخصیش شده. این مدیر که تا پیش از این کارمندان خودش رو به چشم فیشهای حقوقی و پروندههای اداری میدید، نقل میکرد که درست در لحظاتی که فشارهای روانی/احساسی (مرگ دو تن از نزدیکان، سقوط شرکت تا مرز ورشکستگی) عملاً ذهنش رو فلج کرده بودند، حقیقت برایش روشن شد.
«اشک میریختم و به فیشهای حقوقی کارمندانم نگاه میکردم، یک لحظه به خودم اومدم و دیدم اینها هر کدوم «انسان»هایی هستن که با ورشکستگی شرکت خانوادهشون از هم پاشیده میشه». با دقت به این حرف به معنای واقعی هوش هیجانی میرسیم. هوش هیجانی توانایی هر فرد در درک و ابراز همدردی و شفقت با خود و اطرافیان است. میتوان فرمولهای مختلف را از بر کرد، میتوان با تستهای ضریب هیجانی افراد را رتبهبندی کرد، اما اینها تنها واقعیات ماجراست، حقیقت در تغییر نگرش نهفته است.
تغییر طرز نگاه به اطرافیان به عنوان همنوعانی از جنس خود، بهترین راه برای برقراری ارتباط موثر با اونهاست. اگر ما عمیقا باور داشته باشیم که آدمهای اطراف ما درست مثل ما احساساتی نظیر شادی، غم، خشم و … رو تجربه میکنن، با همزادپنداری میتونیم راه بسیاری از مشاجرهها و منفینگریها رو سد کنیم. شاید به ظاهر عجیب و خیلی ساده به نظر برسه، اما لزوما کوتاهی یک سخن به معنای سادگی اون نیست، گفتن این مسائل از رعایت اونها به مراتب دشوارتره، اماراه برای دستیابی به هوش هیجانی چیزی جز «انسان بودن» نیست.
بنابراین دو راه پیش روی ماست:
اهمیت کسب دانش غیرقابل انکاره و در نوشتهها و مقالات گوناگون به میزان کافی در موردش صحبت شده، اما در این مقالهی مختصر، هدف چیزی جز کاشتن بذر یک نهال تازه در تفکر احساسی/عاطفی ما نیست. اگر ما در کنار یادگیری تکنیکهای هوش هیجانی به پایه و اساس هیجان و احساسات آدمی، که پیش از همه، با داشتن حس شفقت و دلسوزی نسبت به خود فرد شروع میشه نپردازیم، نتیجه کار ما چیزی جز شکستهای پی در پی در برقراری ارتباط با اطرافیان، چه در محیط کار و چه در زندگی شخصی ما نخواهد بود.
به طور خلاصه:
قانون جذب: راه نجات
واژهی احساسات (emotion) در حقیقت ترکیبی از انرژی (energy) و تحرک (motion) هست. از مهمترین انرژیها، انرژی فکری ماست و رابطهی مستقیمی بین جهت و مسیر انرژی فکری ما و اتفاقاتی که پیرامون ما رخ میدهند وجود داره. در اینجا ما در خصوص انرژی کائنات یا عاملی بیرونی که اونچه به اون فکر میکنیم رو بستهبندیشده درب منزلمون تحویل میده صحبت نمیکنیم.
بحث کاملاً عقلانی و شفافه، هر چه ما انرژی (energy) فکری خودمون رو دقیقتر، شفافتر، از همه مهمتر به طور مستمر و مکرر به روی موضوعی تخصیص بدیم، امکان عمل ما در راستای رسیدن به اون موضوع و در نتیجه دست یافتن به اون افزایش پیدا میکنه. به طور مثال فردی که مستمراً به این فکر میکنه که آدم ارزشمندیه و اطرافیان از صحبت با اون لذت میبرن این فکر رو به طور ناخودآگاه به یک باور تبدیل میکنه، و در نتیجه در روابط خودش احتمال اینکه گوشهگیر باشه و از صحبت با دیگران فرار کنه رو کاهش میده، اطرافیان هم این رفتار اون رو به عنوان دوستانه و صمیمی بودن این فرد تفسیر میکنن و با اون راحتتر ارتباط برقرار میکنن، و این تایید اطرافیان خودش به افزایش باور این فرد منجر میشه.
فرآیندی که اینجا خیلی ساده توضیح داده شد رو در اصطلاح تخصصیتر دور مثبت نامگذاری کردن و این به معنای انجام اعمال و ابراز رفتاری هست که به صورت خودکار خودش رو بازتولید و تقویت میکنه. قانون جذب در واقع مجموعهای از اصول برای دست یافتن به این دورهاست که البته گهگاه به دورهای منفی هم تبدیل میشن، یعنی تفکرات منفی به باورهای منفی و نتایج ناامید کننده ختم میشن و این دور خودتخریبی تا بینهایت خودش رو بازتولید و بازنشر میکنه. تکنیکهای رواندرمانی رفتاری/شناختی دقیقا بر مبنای همین اصول سعی در درمان افراد و قطع دورهای منفی و تقویت دورهای مثبت دارن.
هدف از این توضیح کوتاه آشنا کردن شما با مفهومی که ما با گفتن قانون جذب مد نظر داریم بود. بنابراین وقتی از احساسات (emotion) و هوش هیجانی صحبت میکنیم باید به این نکته توجه کنیم که سرآغاز احساس، انرژی (energy) فکری ما و نتیجۀ اون تحرک (motion) ما در دنیای واقعی است. در حقیقت احساسات پل ارتباط بین تفکر و عمل است و نقطهی شروع تغییر، نگرش و طرز تفکر ماست.
حتما بارها این نصیحت رو شنیدید «به حرف دلت گوش کن». گوش کردن به حرف دل اما پیش از تغییر باورها کار خطرناک و مخاطرهآمیزیه که میتونه به دورهای منفی زندگی کاری و شخصی ما دامن بزنه. در بسیاری از حالات میبینیم که حرف ددلمون غلط از آب در میاد و در اکثر موارد علت جز این نیست که تفکراتی که پشت باورهای ما هستن تفکرات مضر و اشتباهی بودن. قانون جذب هم همین تغییر باورها با تکیه بر تغییر تفکرات ماست، تغییر محیط اطراف لزوماً به معنای تغییر فیزیکی اون نیست، ما با تغییر نگاه میتونیم یک محیط مشابه رو از زاویهای ببینیم که تا به حال ندیده بودیم.
اما برای تغییر تفکر خودمون و جذب اونچه که میخوایم چند مرحله پیش روی داریم:
۱ – توجه به تفکرات و معنی اتفاقات: خودتون و ذهنتون رو تحت نظر بگیرید. نقطهی آغاز در خود ما نهفته است. هر لحظه به تفکرات خودتون هوشیار باشید و اونها رو تحلیل کنید. در دنیای امروز سرعت بالای فکر امری ضروریه، اما برای تغییر گهگاه سرعت فکر خودتون رو پایین بیارید و با تفکرات خودتون از زاویهای نزدیکتر مواجه بشید. به خصوص در مواقع بحرانی، یا وقتی احساسات بر شما غلبه کردن (چه منفی و چه مثبت)، این مسئله حائز اهمیتتر میشه. مثلاً یکی از کارمندان خودتون رو میبینید و حس بدی نسبت بهش دارید و نمیدونید که چرا این حس رو دارید، سرعت فکر خودتون رو پایین بیارید و ببینید این حس چقدر با واقعیات همخوانی داره. چرا این حس رو دارید؟ مراحل تفکر شما در مواجهه با مسائل مختلف زندگی باید به این ترتیب طی بشه : ۱) چه احساسی دارم؟ ۲) برای چه این احساس رو دارم؟
۲ – تصفیهی تفکرات: بعد از شناسایی تفکرات مثبت و منفی، نوبت به بررسی منطقی اونهاست. در بسیاری موارد تفکرات مثبت هم بر مبنای واقعیات شکل نگرفتن، به طور مثال ما به کمک کردن به دیگران علاقه داریم، اما این علاقه باعث شده تا اطرافیان از ما سواری مجانی بگیرن و کارهای خودشون رو به گردن ما بندازن.
پس ما میتونیم احساسات مثبتی نسبت به برخی کارها داشته باشیم که در بلندمدت به ضرر ما هستن. مرحلهی تصفیهی فکر مشخص کردن ماهیت تفکرات است. احساسات مثبت و منفی خودتون رو لیست کنید و ریشهی فکری اونها رو پیدا کنید، و سعی کنید نتیجهی بلندمدت اونها رو به صورت منطقی پیدا کنید.
در مواردی که احساسات انسان درگیر یک مسئله است، بهرهگیری از نظرات تخصصی بیرونی به شدت توصیه میشن (کاری که مشاوران مدیریت در اون نقش به سزایی ایفا میکنن)، چرا که نگاه منطقی به یک مسئلهی احساسی برای شخصی که درگیر این احساسات هست امری دشوار هست و میتونه با پیشقضاوتهایی همراه باشه که ما رو از نتیجهی مطلوب دور میکنن. پس تفکرات و احساسات خودتون رو شناسایی کنید و اونهایی که تغییرشون رو ضروری میپندارید رو یادداشت کنید.
۳ – تغییر تفکرات: در حالی که شاید این مرحله دشوارترین مرحله به نظر بیاد، اما در عین حال در بلندمدت بسیار ساده است. تکنیک رواندرمانی شناختی/رفتاری یکی از راههای تغییر تفکرات و در نتیجه باورهاست. یکی از این تکنیکها تکرار دائم جملات مثبت در جهت تغییر تفکره که هر چند به نظر پیش پا افتاده میاد اما در عمل نشان داده شده که یکی از بهترین و موثرترین تکنیکهای تحول بلندمدت محسوب میشه. به طور مثال اگه در بررسی تفکراتتون به این نتیجه رسیدید که به نظر دیگران بیش از نظر خودتون بها میدید و این مسئله برای شما دردسرساز شده، تکرار روزانهی جملاتی نظیر «من حق دارم که نظرات، ارزشها و باورهای خودم رو بدون توجه به نظر دیگران داشته باشم و برای داشتن اونها به خودم احترام بذارم» یا «من حق این رو دارم که رفتار و احساسات خودم برای دیگران توجیه نکنم» و … در بلندمدت به شدت در تغییر طرز نگاه ما تأثیرگذار هستن. تجربیات علمی ثابت کرده که مغز ما اون چیزی رو که به طور دائم بهش بگیم رو باور میکنه و اون رو یک حقیقت تلقی میکنه، و در عمل هم واقعا مسیرهای نورونی مغزی هر تفکر ما با تفکر دیگه متفاوت هستن، با تکرار یک جملهی ساده ما به مغزمون دستور میدیم که از کدوم مسیر نورونی بیشتر استفاده کنه. هدف نهایی قانون جذب چیزی جز این نیست که مسیرهای نورونی مثبت و سازنده رو تقویت کنه و مسیرهای مضر و مخاطرهآمیز رو کنار بذاره. به یاد داشته باشید که تفکرات ما به باور (احساس درونی) و در نتیجه به عمل تبدیل میشن، پس تفکرات خودمون رو جدی بگیریم و برای شکلدهی به اونها وقت بذاریم.
استفاده از هوش هیجانی و تکنیکهای افزایش اون شرط لازم برای بهبود زندگی ماست اما شرط کافی نیست. ما در این مقاله سعی کردیم به طور خلاصه به شما نشون بدیم که داشتن هوش هیجانی نشأت گرفته از احساسات حقیقی شفقت و دلسوزی نسبت به خود و اطرافیان ماست، و احساسات حقیقی از طریق قانون جذب و تغییر نگرش و تفکرات ما شکل میگیرن. به راستی ذهن ما دنیای کوچکی در دل دنیای پیرامونی ماست، و تغییر دنیای بیرونی و محیط اطراف تنها و تنها با تغییر آنچه که در این دنیای کوچک میگذره امکانپذیر میشه.
ثبت ديدگاه